تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را از رقیبان کمین کرده عقب می ماند هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر هر که تعریف کند خواب خوشایندش را . مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد مادرم تاب ندارد غم فرزندش را عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو به تو اصرار نکرده است فرایندش را قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت مشکل از توست اگر پس زده پیوندش
بچه که بودم انگار غذاها خوشمزهتر بودن، رنگها چشمنوازتر و عطرها خوشبوتر. بوی ملحفه و لحافی که توی آفتاب خشک شده بود را خوب یادم میاد. انگار قدیمها خورشید هم عطر داشت. بزرگتر شدم، کمکم طعم غذاها برایم عادی شدن، برای تنوع ادویه و چاشنی بهشون زدم، تا بلکه از طعم غذا هم لذت ببرم. هرچند هیچ کدام از غذاهایم طعم قلقلی و زرشک پلو با مرغ ساده مادرم را نمیدهد. ملحفهها را هر هفته میشورم ولی انگار این فقط یک عادت قدیمی شده و دیگه بوی تمیزی نمیدهند.
درباره این سایت